مکان داد و ستد. دارالتجاره. سوداجای. (فرهنگ فارسی معین). سوداخانه. (آنندراج) : خانه آئینۀ سوداکدۀدیگر شد عشق درچار سوی حسن دکان ساخته است. سراج المحققین (از آنندراج)
مکان داد و ستد. دارالتجاره. سوداجای. (فرهنگ فارسی معین). سوداخانه. (آنندراج) : خانه آئینۀ سوداکدۀدیگر شد عشق درچار سوی حسن دکان ساخته است. سراج المحققین (از آنندراج)
مبادله. معاوضه. بدل کردن. عوض کردن. تبدیل. تعویض. خرید و فروخت، روی درهم کشیدن. بخشم شدن:... در حالتی که ملک را پروای سخن شنیدن او نبود، اعلام کردند بهم برآمد و سودا کرد. (گلستان) ، نگران شدن. اندیشه کردن: ای پسر امروز را فرداست پس غافل مباش مر مرا از کار تو پورا همی سودا کند. ناصرخسرو. ، جور و جفا کردن: ای رقیب این همه سودا بمن خسته مکن برکنم دیده و من دیده از او برنکنم. سعدی. ، چانه زدن در معامله: در مغازه های بزرگ سودا کردن ممنوع است.... تنها مقطوع است. (تحف اهل بخارا، یادداشت بخط مؤلف) ، معامله کردن. سودا نمودن. (از آنندراج) : نقد جان آخر شد و وصلت بما سودا نکرد دیده خالی از نگه گشت و ترا پیدا نکرد. میرزا تقی خان متخلص بشهابی (از آنندراج). - امثال: آه ندارد با ناله سودا کند، بغایت فقیر و بی چیز است
مبادله. معاوضه. بدل کردن. عوض کردن. تبدیل. تعویض. خرید و فروخت، روی درهم کشیدن. بخشم شدن:... در حالتی که ملک را پروای سخن شنیدن او نبود، اعلام کردند بهم برآمد و سودا کرد. (گلستان) ، نگران شدن. اندیشه کردن: ای پسر امروز را فرداست پس غافل مباش مر مرا از کار تو پورا همی سودا کند. ناصرخسرو. ، جور و جفا کردن: ای رقیب این همه سودا بمن خسته مکن برکنم دیده و من دیده از او برنکنم. سعدی. ، چانه زدن در معامله: در مغازه های بزرگ سودا کردن ممنوع است.... تنها مقطوع است. (تحف اهل بخارا، یادداشت بخط مؤلف) ، معامله کردن. سودا نمودن. (از آنندراج) : نقد جان آخر شد و وصلت بما سودا نکرد دیده خالی از نگه گشت و ترا پیدا نکرد. میرزا تقی خان متخلص بشهابی (از آنندراج). - امثال: آه ندارد با ناله سودا کند، بغایت فقیر و بی چیز است
آنکه سودا در مزاج او تأثیر کرده باشد. (آنندراج). دیوانه. (شرفنامۀ منیری) : سودازده با قمر نسازد صفرازده را شکر نسازد. نظامی. سودازده ای کز همه عالم بتو پیوست دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی. سعدی. ف تنه شاهد سودازدۀ باغ و بهار عاشق نغمۀ مرغان سحر بازآمد. سعدی. روزگاریست که سودازدۀ روی توام خوابگه نیست بجز خاک سر کوی توام. سعدی. در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودازده را کار بساز. حافظ. تابود نسخۀ عطری دل سودازده را از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم. حافظ. تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست دل سودازده از غصه دو نیم افتاده ست. حافظ
آنکه سودا در مزاج او تأثیر کرده باشد. (آنندراج). دیوانه. (شرفنامۀ منیری) : سودازده با قمر نسازد صفرازده را شکر نسازد. نظامی. سودازده ای کز همه عالم بتو پیوست دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی. سعدی. ف تنه شاهد سودازدۀ باغ و بهار عاشق نغمۀ مرغان سحر بازآمد. سعدی. روزگاریست که سودازدۀ روی توام خوابگه نیست بجز خاک سر کوی توام. سعدی. در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودازده را کار بساز. حافظ. تابود نسخۀ عطری دل سودازده را از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم. حافظ. تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست دل سودازده از غصه دو نیم افتاده ست. حافظ